🔻ترس گفتن، امید دیده شدن!

ترس گفتن، امید دیده شدن!

🖌️به قلم ساجده پروازی؛ روانشناس مهروماه


روایت بهار، دختری که یاد گرفت صدایش را پنهان نکند. “مامانم همیشه عصبانیه. وقتی برمی‌گرده خونه، صداشو بالا می‌بره. اگه چیزی بخوام، دعوام می‌کنه. می‌گه لوس شدی. یه بار با سوزن ته‌گرد زد به پام. هنوزم دردش یادمه… ولی بیشتر از اینا، اینه که اصلاً نمی‌دونم چرا این کارو می‌کنه.” بهار (نام مستعار)، دختر ۱۲ ساله‌ای که با حس ناامنی بزرگ شده است همیشه ساکت، همیشه محتاط. از پدری می‌گوید که حضور دارد، اما فقط برای کنترل! “بابام نمی‌ذاره مامانم بره سر کار. می‌گه لازم نیست، ولی به جاش ما رو می‌فرسته دستفروشی. باید از صبح تا شب توی خیابون وایسیم”
خانه برای بهار نه فقط بی‌مهر، که بی‌پناه هم بوده
“مامانم همیشه می‌گه باید ظرفا رو بشوری. هیچ‌وقت بهم نگفت که دوستم داره. همیشه یا عصبانیه یا ساکت. بابامم اگه چیزی بخوام، عصبانی می‌شه و کتک‌مون می‌زنه.”
در جلسات درمان، نگاه بهار بیشتر از حرف‌هایش فریاد می‌زد.
چشم‌هایی که مدام دنبال تایید بودند، به دنبال این که اگر الان حرف بزنم، طرد نمی‌شوم؟ اگر بگویم چه می‌خواهم، دوباره دعوا نمی‌شود؟ وقتی درباره برادر کوچکش حرف زد، صدایش برای لحظه‌ای شکست: “وقتی کتک می‌خورم، فقط نگام می‌کنه…نمی‌دونه چی‌کار کنه. اون نگاه هنوزم تو ذهنمه گاهی حس می کنم نیاز دارم کسی باشه که فقط بهم اخم نکنه….”
بهار اول جلسات، تقریباً حرف نمی‌زد. جمله‌هایش را نصفه نیمه می‌گذاشت. بارها گفته بود:
“بی‌خیال”، اما در جلسات درمان فهمیدم پشت این بی‌خیال‌ها چه چیزی نهفته است: ترس از دوست‌نداشته‌شدن، از اشتباه‌بودن.
ما فقط با او کار نکردیم. خانواده‌اش هم دعوت شدند به جلسات. مادری که زیر فشار روانی، فقر و رابطه کنترل‌گرانه فرسوده شده بود. پدری که محبت‌کردن بلد نبود، اما قدرت کنترل رو به‌خوبی می‌شناخت.
در جلسات خانوادگی، کم‌کم گفت‌وگو شکل گرفت. آهسته، ولی رو به بهبود
حالا…بهار هنوز می‌ترسد ولی پنهان نمی‌شود، هنوز هم وقتی درباره خودش حرف می‌زند، نگاهش نگران می‌شود.
اما حالا یاد گرفته است داشتن خواسته‌ای، اشک ریختن، و احساساتی بودن، دلیل طرد شدن نیست.
بهار حالا نقاشی می‌کشد، گاهی صدای خودش رو ضبط می‌کند. می‌خندد، سوال می‌پرسد، و گاهی از دوست‌هایش می‌گوید.
هنوز هم نگاه می‌کند… اما حالا با امید، امید به این که کسی هست که صدایش رو می‌شنود حتی اگر صدایش هنوز می‌لرزد.

“هیچ کودکی نباید میان زنده ماندن و آموختن یکی را انتخاب کند؛ فقر این حق انتخاب را از او می‌گیرد.”

“هیچ کودکی نباید میان زنده ماندن و آموختن یکی را انتخاب کند؛ فقر این حق انتخاب را از او می‌گیرد.”
با اثرات فقر بر رشد کودک بیشتر آشنا شویم:
▫️سلامت جسمی ضعیف: کودکانی که در فقر زندگی می‌کنند، بیشتر در معرض سوءتغذیه، بهداشت ضعیف و نداشتن دسترسی به مراقبت‌های پزشکی قرار دارند که می‌تواند منجر به مشکلات سلامتی و تأخیر در رشد شود.

▫️رشد شناختی: فقر می‌تواند بر رشد شناختی کودک اثر منفی بگذارد و توانایی او را در یادگیری، پردازش اطلاعات و عملکرد مناسب در مدرسه کاهش دهد.
▫️مشکلات هیجانی و رفتاری: کودکانی که در فقر زندگی می‌کنند، بیشتر احتمال دارد که دچار استرس، اضطراب و افسردگی شوند و همچنین مشکلات رفتاری مانند پرخاشگری و تکانشگری داشته باشند.
▫️مهارت‌های اجتماعی و ارتباطی: فقر می‌تواند مهارت‌های اجتماعی و ارتباطی کودکان را محدود کند و توانایی آن‌ها را در ایجاد روابط، تعامل با دیگران و بیان مؤثر خود کاهش دهد.
▫️پیشرفت تحصیلی: کودکانی که در فقر زندگی می‌کنند، بیشتر احتمال دارد که در مدرسه با مشکل روبه‌رو شوند، به دلیل بیماری یا کمبود منابع از مدرسه غیبت کنند و در نهایت به پیشرفت تحصیلی پایین‌تری برسند.

زهره دختری از تبار افغانستان بود

دختر جوانی پر از شور، از آن‌هایی که چشم‌هایشان برق می‌زند وقتی از رؤیاهایشان حرف می‌زنند. در دلش رویاهای بلندی می‌پروراند—از استایل‌های مد روز تا ساختن دنیایی که در آن، خودش باشد، بی‌نیاز از تأیید. اما دنیا برای زهره همیشه این‌قدر رنگی نبود.
او در خانواده‌ای چشم به دنیا گشود که از نظر مالی کم نداشتند، اما چیزی به نام «ثبات» خیلی زود از خانه‌شان کوچ کرد. پدری که به دام اعتیاد افتاد، آرام‌آرام نه‌فقط دارایی‌ها، بلکه حرمت خانه را هم دود کرد و به هوا فرستاد. محبت، امنیت، خوراک، پوشاک… همه چیز رنگ حسرت گرفت. مادر، خسته از جنگ با زندگی و بیماری‌های اعصاب و روان، کم‌کم سایه‌ای شد از زنی که زمانی شاید لبخند هم می‌زد.
زهره نوزده ساله شد. نهال امید در دلش هنوز سرک می‌کشید، اما خاکی که در آن ریشه دوانده بود، ترک‌خورده و بی‌جان بود. خانواده‌اش درک نمی‌کردند دختری در این سن چطور می‌خواهد خودش تصمیم بگیرد، لباس انتخاب کند، یا حتی آرزو کند. میان دعواهای روزمره و فشارهای روانی، هرروز بخشی از زهره خاموش می‌شد.
خانه دیگر «خانه» نبود. تاریکی و خشونت از در و دیوار می‌بارید. جایی برای تنفس نمانده بود، چه رسد به رویا. زهره تصمیمش را گرفت؛ فرار. با چمدانی از درد، و قلبی لبریز از امیدی لرزان، خانه را ترک کرد، شاید برای رسیدن به همان خوشبختی که همیشه سهم دیگران بود.
ده‌ها پسر، هرکدام با قول و لبخند و رؤیای نجات آمدند. یکی‌شان، تنها یکی، دل زهره را لرزاند. او همان بود که گفت: «من می‌فهممت، با من بیا تا دنیاتو عوض کنم.» اما دنیا، به سیاق همیشگی‌اش، باز هم روی تلخش را نشان داد. زهره در نهایت نه به خوشبختی رسید، نه به آرامش—بلکه به بیمارستان روان‌پزشکی رسید. جایی که روحش را مثل نسخه‌ای دارویی دسته‌بندی کردند. و او… ماند و تنها شد.
بدون خانواده، بدون دوست، بدون پناه.و در انتها زهره، تنها و زخمی، از سرزمینی که در آن بزرگ شده بود، به افغانستان بازگردانده شد—جایی که شاید فقط در شناسنامه‌اش خانه‌اش بود، نه در قلبش.
زهره رفت…نه فقط از ایران، بلکه از تمام آن چیزی که روزی برایش “زندگی” معنا می‌داد.

🔻نان؛ آخرین سنگرِ امنیت غذایی در خطر فروپاشی

 

در روزگاری که هر روز قیمت‌ها تغییر می‌کنند و هزینه‌ی زندگی سر به فلک کشیده، نان—این خوراک ساده و حیاتی—برای بسیاری از خانواده‌های کم‌درآمد آخرین پناه‌گاه تغذیه‌ای است. نانی که تا دیروز شاید تنها خوراکی بود که می‌شد با آن شکم گرسنه‌ای را سیر کرد، حالا دیگر در دسترس همگان نیست.
افزایش ناگهانی و شدید قیمت نان، بدون اعلام عمومی و بدون پاسخگویی شفاف از سوی مسئولان، فشار مضاعفی بر دوش خانواده‌هایی گذاشته که پیش از این نیز در تأمین نیازهای اولیه زندگی با دشواری‌های جدی روبه‌رو بودند. برای کودکی که صبح‌ها بدون صبحانه به مدرسه می‌رود، یا سالمندی که با یارانه ماهانه‌اش تنها چند قرص نان می‌توانست بخرد، گران شدن نان یعنی حذف همان لقمه‌ی ساده از سفره‌اش.
در جامعه‌ای که به‌شدت طبقاتی شده، بحران‌ها عادلانه توزیع نمی‌شوند. تورم و افزایش قیمت‌ها همیشه اول از همه فقرا را نشانه می‌گیرد. کسانی که نه سرمایه‌ای برای حفظ ارزش دارایی دارند، نه پشتوانه‌ای برای عبور از بحران‌های معیشتی. برای آن‌ها هر ریال تفاوت قیمت نان، معادل حذف وعده‌ای غذا از سفره‌ی خانواده است.
نان، تنها یک کالای غذایی نیست؛ نان، نماد حق زیستن است. وقتی حتی نان هم از سفره‌ی فقرا حذف شود، یعنی شکاف طبقاتی به مرزی رسیده که دیگر تنها با واژه‌ی «بی‌عدالتی» نمی‌توان آن را توصیف کرد.
سکوت در برابر افزایش بی‌ضابطه‌ی قیمت نان، سکوت در برابر گرسنگی است. این‌گونه تصمیمات نباید بدون در نظر گرفتن پیامدهای اجتماعی‌شان گرفته شوند. نان باید برای همه مردم، به‌ویژه آسیب‌پذیرترین اقشار، در دسترس و قابل تهیه باشد. هر سیاستی که این دسترسی را محدود کند، باید بازنگری و اصلاح شود.
اکنون زمان آن است که مطالبه‌گری را به صدایی بلند و همگانی بدل کنیم: نان، حق همه است—نه امتیازی برای توانگران.

🔻تحلیل جامعه‌شناختی قتل‌های ناموسی اخیر در ایران و واکنش اجتماعی

🔻تحلیل جامعه‌شناختی قتل‌های ناموسی اخیر در ایران و واکنش اجتماعی

🔸نگاهی به دلایل قتل ناموسی در ملأعام و سکوت تماشاگران

قتل‌های ناموسی، به‌ویژه آن‌هایی که در ملأعام و در برابر چشمان ناظران خاموش رخ می‌دهند، تنها یک تراژدی فردی نیستند؛ آن‌ها نماد فریادهای خفه‌شده‌ ساختارهایی معیوب‌اند: از قانون گرفته تا فرهنگ، از آموزش تا وجدان جمعی. در سال‌های اخیر، با رشد شبکه‌های اجتماعی اخبار خشونت و قتل زنان باعث بازتاب بیشتر این خشونت‌های عریان علیه زنان شده. قتل‌هایی که نه‌تنها با خونسردی اجرا می‌شوند، بلکه گاه توسط تماشاگرانی بی‌تفاوت نیز همراهی می‌شوند. چرا جامعه ما به این نقطه رسیده است؟

۱. مردسالاری نهادینه‌شده و تملک زن به عنوان «ناموس»

در بسیاری از فرهنگ‌های سنتی، «ناموس» مفهومی‌ست که زن را نه یک فرد با هویت مستقل، بلکه مایملک خانواده—به‌ویژه مردان—تعریف می‌کند. در چنین فرهنگی، زن بودن خود به‌تنهایی می‌تواند جرم تلقی شود اگر که با هنجارهای تعیین‌شده سازگار نباشد. قتل‌هایی که با عنوان “ناموسی” انجام می‌شوند، دقیقاً در همین بستر رخ می‌دهند: حفظ کنترل، حفظ قدرت، و حفظ “آبرو” از طریق حذف.

این نگاه زمانی خطرناک‌تر می‌شود که قانون نیز به آن مشروعیت ببخشد. ماده‌هایی در قانون مجازات اسلامی که به پدران یا اولیای دم اجازه می‌دهند با مجازات حداقلی فرزندان خود را به قتل برسانند، عملاً نه‌تنها بازدارنده نیستند، بلکه زمینه‌ساز تکرارند.

۲. فروپاشی سرمایه اجتماعی و سکوت جمعی

یکی از وجوه تکان‌دهنده قتل‌های اخیر، سکوت رهگذران است؛ کسانی که شاهد صحنه قتل‌اند اما مداخله نمی‌کنند، تنها نظاره می‌کنند، یا در نهایت فیلم می‌گیرند. این سکوت، یک پدیده اجتماعی پیچیده است. در جامعه‌شناسی، آن را می‌توان به “فروپاشی سرمایه اجتماعی”، “اتمیزه شدن روابط انسانی” و “بی‌تفاوتی شهری” نسبت داد. جامعه‌ای که در آن اعتماد، حس تعلق و مسئولیت‌پذیری جمعی تضعیف شده، شهروندانی منفعل می‌سازد که نه از سر بی‌رحمی، بلکه از سر ترس، بی‌اعتمادی یا بی‌قدرتی سکوت می‌کنند.

ما در حال زیستن در جامعه‌ای هستیم که در آن «رنج دیگری» به امری خصوصی، غریبه و خارج از حوزه‌ مسئولیت من و تو تبدیل شده است.

۳. خشونت در لایه‌های پنهان جامعه

خشونت علیه زنان همیشه آشکار و رسانه‌ای نیست. بسیاری از زنان، هر روز در خانه، محل کار یا جامعه، خشونت روانی، اقتصادی یا فیزیکی را تجربه می‌کنند بی‌آنکه صدایی برای فریاد داشته باشند. قتل تنها قله یک کوه یخی‌ست که پایه‌اش را سال‌ها سکوت، انکار، شرم و تبعیض ساخته است. این قتل‌ها ناگهانی رخ نمی‌دهند؛ آن‌ها آخرین پرده از نمایشی هستند که از کودکی شروع شده و در نبود حمایت قانونی و اجتماعی، پایانش را مرگ می‌نویسد.

۴. بحران آموزش و ضعف سیاست‌گذاری

نهادهای آموزشی در ایران هنوز آموزش‌های بنیادین مربوط به جنسیت، روابط انسانی، مهارت‌های حل تعارض، مرزهای شخصی، و مفهوم خشونت را به نسل جوان ارائه نمی‌دهند. از سوی دیگر، نظام حقوقی نیز سال‌هاست لایحه‌های مقابله با خشونت علیه زنان را پشت درهای بسته متوقف نگه داشته است. حاصل این دو نارسایی، تربیت شهروندانی‌ست که خشونت را امری طبیعی، زن را فرودست، و سکوت را عاقلانه می‌پندارند.

۵. مسئولیت جمعی: از نظاره تا اقدام

نمی‌توان مسئولیت چنین فجایعی را تنها بر گردن قاتلان انداخت. هر نهاد، قانون‌گذار، آموزگار، والد و رسانه‌ای که با سکوت یا بی‌عملی از کنار خشونت گذشته، بخشی از این چرخه بوده است. تغییر، تنها با قانون یا تنها با فرهنگ‌سازی رخ نمی‌دهد؛ تغییر، نیازمند بازنگری ساختارهای قدرت، آموزش‌های اجتماعی فراگیر، و تربیت نسلی‌ست که نه قربانی خشونت شود، نه ناظر خاموش آن.

در پایان، قتل‌های ناموسی، تنها کشتن یک فرد نیستند؛ آن‌ها حذف صدایی‌اند که قرار بود دیده و شنیده شود. آن‌ها یادآور ناتوانی جامعه در محافظت از ضعیف‌ترین حلقه‌های خودند. و تا زمانی که این چرخه متوقف نشود، نمی‌توان از جامعه‌ای انسانی، ایمن و عادلانه سخن گفت.

سکوت، خیانتی‌ست به کودکیِ فراموش شده این جهان.

برای کودکان ما کودکیم.

نه سربازیم، نه سیاستمدار.

ما پرچم نمی‌فهمیم، مرز نمی‌فهمیم،

ما فقط بوی نان تازه را می‌شناسیم،

صدای خنده مادرمان را،

گرمی دستان پدرمان را.

 

ما کودکیم.

در غزه،

در زیر آوار، لای خاک و خون، ما دیگر فقط دنبال غذا می‌گردیم نه دنبال اسباب باز‌ی‌هایمان

و دنیا،

به جای پناه دادن،

چشم‌هایش را بسته و لب‌هایش را دوخته.

 

ما کودکیم.

در افغانستان،

بعد از سال‌ها بازی با دوستان‌مان در کوچه‌های ایران،

ما را پرت کردند به جایی که وطن‌مان نام دارد اما هرگز آن را ندیده‌ایم.

ایران ما را رها کرد،

افغانستان نمی‌شناسدمان.

و ما… ما فقط می‌خواستیم به مدرسه برویم.

 

ما کودکیم.

در ایران،

با ترس بزرگ می‌شویم،

با صدای انفجار،

با واژه‌ی “تحریم”، با نان‌هایی که کوچک‌تر می‌شوند و آرزوهایی که دورتر می‌روند.

ما نمی‌دانیم چرا انسانها جنگ می کنند؟

ما قربانی سیاست هایی می شویم‌که هیچ نقشی در آن‌ها نداریم.

ما کودکیم.

نه دشمنیم، نه خطر.

ما فقط گرسنه‌ایم.

فقط خسته‌ایم.

فقط دل‌مان می‌خواهد بخوابیم بدون صدای بمب،

بدون ترس از فردا.

به جای گلوله، برای ما دفتر بیاورید.

به جای زندان، برای ما خانه بسازید.

ما فقط کودکیم و کودک بودن جرم نیست.

سکوت، خیانتی‌ست به کودکیِ فراموش شده این جهان.

 

زندگی برای همه ، جنگ برای هیچ کس

جنگ دشمن زندگی است، و کودکان نخستین قربانیان آن هستند.
تجربه‌های تلخ تاریخ نشان داده است که در هر جنگی، کودکان بیش از همه آسیب می‌بینند؛ از جان‌باختن و جراحت‌های جسمی تا آوارگی، محرومیت از آموزش، بحران‌های عاطفی و روانی، سوءتغذیه و نابودی آینده‌ای که حق طبیعی آن‌هاست.
هر گونه جنگ‌افروزی در ایران، منطقه و جهان، محکوم است. برای عبور از بحران‌های موجود و پیشگیری از فرو غلطیدن در یک فاجعه انسانی، کشور نیازمند سیاست‌هایی است که بتواند با اتکا به خرد جمعی، عدالت اجتماعی، شفافیت و تامین آزادی‌های اساسی، مردم را حول محور زندگی و آینده‌ای بهتر متحد کند.
اکنون بیش از هر زمان دیگر نیاز داریم صدای کودکان باشیم؛ صدای نسلی که اگر امروز به آن‌ها فکر نکنیم، فردا هیچ آینده‌ای نخواهند داشت.
زندگی، حق مسلم همه کودکان است. آینده‌ای بدون جنگ، خشونت و ویرانی

کودکان کار در شرایط جنگی

کودکان کار، پیش از جنگ هم در میدان مینِ ناامنی، استثمار، تبعیض و فقدان حقوق اولیه زندگی می‌کردند. جنگ، تنها وزن فاجعه را چند برابر می‌کند. در این اسلایدها با آسیب مضاعفی که کودکان کار در شرایط جنگی متحمل می‌شوند بیشتر آشنا شویم. @mehromahngo

نه به نسل‌کشی، نه به کودک‌کشی، نه به سکوت در برابر جنایت

نه به نسل‌کشی
نه به کودک‌کشی
نه به سکوت در برابر جنایت

در سکوتی سنگین و غم‌بار، جهان بار دیگر شاهد فاجعه‌ای انسانی در غزه است؛ جایی که کودکان، بی‌پناه‌ترین قربانیان جنگ و خشونت، هر روز زیر آوار بمب‌ها دفن می‌شوند؛ بی‌آن‌که صدایی از نهادهای مدعی حقوق بشر بلند شود.

آنچه امروز در غزه می‌گذرد، تنها یک بحران سیاسی یا نظامی نیست؛ این، یک نسل‌کشی آشکار و سازمان‌یافته است. اسرائیل با حمایت مستقیم و آشکار ایالات متحده آمریکا، بی‌هیچ ملاحظه‌ای کودکان، زنان و غیرنظامیان را هدف قرار می‌دهد. این جنایات نه‌تنها نقض صریح اصول اولیه حقوق بشر است، بلکه لکه ننگی بر وجدان بشری است که از مقابل آن بی‌تفاوت عبور می‌کند.

کودکانی که امروز در غزه از گرسنگی جان می‌دهند، نه تهدیدی برای امنیت‌اند و نه حامل سلاحی؛ آن‌ها فقط قربانیان سکوت مرگبار جامعه جهانی‌اند. سکوت نهادهای بین‌المللی و مدعیان دروغین حقوق بشر، مشارکتی پنهان در این جنایت است.
هر وجدان بیداری در جهان نمی تواند در مقابل این فاجعه انسانی بی تفاوت باشد.

همه وجدانهای بیدار در جهان باید، با محکوم‌کردن این جنایات، خواستار اقدام فوری برای توقف کشتار ، پایان محاصره غزه، ورسیدگیربه وضعیت انسانی مردم فلسطین، باشند.

تاریخ این سکوت را فراموش نخواهد کرد.

در مرزها: روایت تلخ یک خانواده افغان در سایه اخراج‌های ناگهانی

بی‌پناهی در مرزها: روایت تلخ یک خانواده افغان در سایه اخراج‌های ناگهانی

در روزهایی که سیاست‌های مهاجرتی ایران به‌شکلی ضرب‌الاجل و بی‌رحم در حال تغییر است، زندگی بسیاری از پناهندگان افغانستانی به کابوسی بدل شده است؛ پناهندگانی که سال‌ها در ایران زیسته‌اند، خانه ساخته‌اند، کودکانشان در این خاک متولد شده‌اند، اما اکنون با یک دستور، از همه چیز خود رانده می‌شوند.

یکی از نگران‌کننده‌ترین موارد اخیر درباره کودکی ۱۰ ساله است که توسط گشت سیار کودکان کار و خیابان از سطح شهر به مرکزی برای نگهداری منتقل شده. تراژدی از آنجا آغاز شد که مادر این کودک پس از اطلاع از محل نگهداری فرزندش، برای پیگیری همراه با دیگر کودکش که در آغوشش بود به مرکز مراجعه کرد؛ اما مادر به همراه دو فرزندش به اردوگاهی که برای نگهداری اتباعی که باید رد مرز شوند است منتقل شدند. مادر طی تماسی به پدر اطلاع می دهد اما پدری که دستش از همه جا کوتاه است نمی‌تواند از تمام سرمایه‌ای که طی سال‌ها جمع کرده بود و به عنوان پول پیش به صاحبخانه داده بود بگذرد. این مانع مالی می‌تواند سرنوشت یک خانواده را در لحظه‌ای تغییر دهد. مانند پدر این خانواده که به دلیل همین مسئله، نتوانست برای تحویل گرفتن همسر و فرزندانش به اردوگاه مراجعه کند و آنها توسط اداره اتباع از کشور اخراج شدند.

در همین حین یک فاجعه‌ انسانی دیگری برای این خانواده در جریان بود: چهار کودک دیگر در خانه، بی‌خبر از سرنوشت مادر و برادرانشان، تنها و بی‌سرپرست ماندند. پدر خانواده، درگیر فقر، استیصال و بی‌خبری، در تلاش برای پیگیری، هر روز بیشتر در باتلاق بی‌پاسخی فرو می‌رود.

این تنها یک نمونه از ده‌ها و شاید صدها خانواده‌ای‌ست که در پی اجرای قانون جدید اخراج اتباع بدون مدرک، گرفتار شده‌اند. قوانینی که حتی فرصت و امکان گرفتن دستمزدهای عقب‌مانده را فراهم نمی‌کند و بستر سوءاستفاده‌های گسترده‌ای را نیز مهیا کرده‌اند.

همانطور که صاحبخانه‌ها در بسیاری از موارد از پس‌دادن پول پیشِ خانه خودداری می‌کنند، چرا که می‌دانند مستأجر به‌ناچار باید کشور را ترک کند. کارفرمایانی که ماه‌ها از کار مهاجران افغان بهره برده‌اند، حالا با علم به شرایط موجود، از تسویه حساب شانه خالی می‌کنند. برای خانواده‌ای که شاید تمام سرمایه‌اش پول پیش خانه و دستمزد چند ماه کار باشد، این سرقتِ بی‌صدا به‌مراتب ویران‌گرتر از رد مرز شدن است.

در شرایطی که بحران انسانی در مرزهای افغانستان در حال عمیق‌تر شدن است، این شیوه اخراج، نه تنها ناقض اصول اولیه حقوق بشر است، بلکه بنیان خانواده‌هایی را در هم می‌ریزد که سال‌ها در این سرزمین تلاش کرده‌اند زندگی‌ای شرافتمندانه بسازند.

همکاران مددکار اجتماعی مهروماه برای حمایت از این خانواده و خانواده‌های دیگری که در وضعیتی مشابه به سر می‌برند در حال انجام اقدامات و حمایت‌هایی است اما مگر حمایت سازمان‌های مردم‌نهاد در برابر این بی‌عدالتی تا چه حد می‌تواند مرهمی بر زخم این خانواده‌ها باشد؟!

اکنون بیش از همیشه، نیاز به صدایی است که این بی‌عدالتی را فریاد کند؛ صدایی برای مادرانی که ناپدید شده‌اند، برای کودکانی که در خانه منتظر مانده‌اند، و برای پدرانی که زیر بار ناتوانی و بی‌خبری، هر روز تکیده‌تر می‌شوند.