🔻تحلیل جامعهشناختی قتلهای ناموسی اخیر در ایران و واکنش اجتماعی
تحلیل جامعهشناختی قتلهای ناموسی اخیر در ایران و واکنش اجتماعی
نگاهی به دلایل قتل ناموسی در ملأعام و سکوت تماشاگران

قتلهای ناموسی، بهویژه آنهایی که در ملأعام و در برابر چشمان ناظران خاموش رخ میدهند، تنها یک تراژدی فردی نیستند؛ آنها نماد فریادهای خفهشده ساختارهایی معیوباند: از قانون گرفته تا فرهنگ، از آموزش تا وجدان جمعی. در سالهای اخیر، با رشد شبکههای اجتماعی اخبار خشونت و قتل زنان باعث بازتاب بیشتر این خشونتهای عریان علیه زنان شده. قتلهایی که نهتنها با خونسردی اجرا میشوند، بلکه گاه توسط تماشاگرانی بیتفاوت نیز همراهی میشوند. چرا جامعه ما به این نقطه رسیده است؟
۱. مردسالاری نهادینهشده و تملک زن به عنوان «ناموس»
در بسیاری از فرهنگهای سنتی، «ناموس» مفهومیست که زن را نه یک فرد با هویت مستقل، بلکه مایملک خانواده—بهویژه مردان—تعریف میکند. در چنین فرهنگی، زن بودن خود بهتنهایی میتواند جرم تلقی شود اگر که با هنجارهای تعیینشده سازگار نباشد. قتلهایی که با عنوان “ناموسی” انجام میشوند، دقیقاً در همین بستر رخ میدهند: حفظ کنترل، حفظ قدرت، و حفظ “آبرو” از طریق حذف.
این نگاه زمانی خطرناکتر میشود که قانون نیز به آن مشروعیت ببخشد. مادههایی در قانون مجازات اسلامی که به پدران یا اولیای دم اجازه میدهند با مجازات حداقلی فرزندان خود را به قتل برسانند، عملاً نهتنها بازدارنده نیستند، بلکه زمینهساز تکرارند.
۲. فروپاشی سرمایه اجتماعی و سکوت جمعی
یکی از وجوه تکاندهنده قتلهای اخیر، سکوت رهگذران است؛ کسانی که شاهد صحنه قتلاند اما مداخله نمیکنند، تنها نظاره میکنند، یا در نهایت فیلم میگیرند. این سکوت، یک پدیده اجتماعی پیچیده است. در جامعهشناسی، آن را میتوان به “فروپاشی سرمایه اجتماعی”، “اتمیزه شدن روابط انسانی” و “بیتفاوتی شهری” نسبت داد. جامعهای که در آن اعتماد، حس تعلق و مسئولیتپذیری جمعی تضعیف شده، شهروندانی منفعل میسازد که نه از سر بیرحمی، بلکه از سر ترس، بیاعتمادی یا بیقدرتی سکوت میکنند.
ما در حال زیستن در جامعهای هستیم که در آن «رنج دیگری» به امری خصوصی، غریبه و خارج از حوزه مسئولیت من و تو تبدیل شده است.
۳. خشونت در لایههای پنهان جامعه
خشونت علیه زنان همیشه آشکار و رسانهای نیست. بسیاری از زنان، هر روز در خانه، محل کار یا جامعه، خشونت روانی، اقتصادی یا فیزیکی را تجربه میکنند بیآنکه صدایی برای فریاد داشته باشند. قتل تنها قله یک کوه یخیست که پایهاش را سالها سکوت، انکار، شرم و تبعیض ساخته است. این قتلها ناگهانی رخ نمیدهند؛ آنها آخرین پرده از نمایشی هستند که از کودکی شروع شده و در نبود حمایت قانونی و اجتماعی، پایانش را مرگ مینویسد.
۴. بحران آموزش و ضعف سیاستگذاری
نهادهای آموزشی در ایران هنوز آموزشهای بنیادین مربوط به جنسیت، روابط انسانی، مهارتهای حل تعارض، مرزهای شخصی، و مفهوم خشونت را به نسل جوان ارائه نمیدهند. از سوی دیگر، نظام حقوقی نیز سالهاست لایحههای مقابله با خشونت علیه زنان را پشت درهای بسته متوقف نگه داشته است. حاصل این دو نارسایی، تربیت شهروندانیست که خشونت را امری طبیعی، زن را فرودست، و سکوت را عاقلانه میپندارند.
۵. مسئولیت جمعی: از نظاره تا اقدام
نمیتوان مسئولیت چنین فجایعی را تنها بر گردن قاتلان انداخت. هر نهاد، قانونگذار، آموزگار، والد و رسانهای که با سکوت یا بیعملی از کنار خشونت گذشته، بخشی از این چرخه بوده است. تغییر، تنها با قانون یا تنها با فرهنگسازی رخ نمیدهد؛ تغییر، نیازمند بازنگری ساختارهای قدرت، آموزشهای اجتماعی فراگیر، و تربیت نسلیست که نه قربانی خشونت شود، نه ناظر خاموش آن.
در پایان، قتلهای ناموسی، تنها کشتن یک فرد نیستند؛ آنها حذف صداییاند که قرار بود دیده و شنیده شود. آنها یادآور ناتوانی جامعه در محافظت از ضعیفترین حلقههای خودند. و تا زمانی که این چرخه متوقف نشود، نمیتوان از جامعهای انسانی، ایمن و عادلانه سخن گفت.











کودکان کار، پیش از جنگ هم در میدان مینِ ناامنی، استثمار، تبعیض و فقدان حقوق اولیه زندگی میکردند. جنگ، تنها وزن فاجعه را چند برابر میکند. در این اسلایدها با آسیب مضاعفی که کودکان کار در شرایط جنگی متحمل میشوند بیشتر آشنا شویم. 
نه به نسلکشی



امسال در حالی روز جهانی کارگر را گرامی میداریم که هنوز در سوگ کارگران جانباخته در فاجعه بندر رجایی بندرعباس هستیم. بنا بر اخبار منتشرشده، اکثر قربانیان این حادثه از کارگران زحمتکش این بندر بودهاند. فجایع تلخی که همواره بیشترین آسیب را به کارگران وارد میکند؛ چه فروریختن آوار معادن در طبس و دامغان باشد، چه حوادثی مانند پلاسکو و متروپل. کارگران ستون فقرات اقتصاد هر جامعهاند، اما سالهاست زیر بار فقر، بیعدالتی و فقدان حمایتهای کافی، خمیده شدهاند. بسیاری از آنان با حقوق اندک، قراردادهای موقت، محیطهای ناایمن و نبود امنیت شغلی دستوپنجه نرم میکنند. با این حال، در دل این رنجها، گروهی هستند که حتی نام «کارگر» برایشان بزرگ است: کودکان کار. کودکانی که بهجای مدرسه، ابزار کار به دست گرفتهاند. نه انتخابشان بوده که کار کنند، نه رؤیایشان دستفروشی در خیابانها یا کار در کارگاههای تاریک و بینور. آنها برای نانآور بودن به دنیا نیامدهاند، اما فقر و بیتوجهی مسئولان، آنها را از بازی، آموزش و حتی تجربه کودکی محروم کرده است. متأسفانه قوانین حمایتی در مورد کودکان کار دچار کاستیهای فراوانی است؛ از ابهام در تعریف سن کودکی و تناقض میان اصل ۳۰ قانون اساسی و مواد ۷۹ تا ۸۴ قانون کار گرفته تا نادیدهگرفتن ماده ۳۲ پیماننامه حقوق کودک و مقاولهنامه ۱۸۲ سازمان بینالمللی کار، همه باعث پایمالشدن حقوق این کودکان شدهاند. ما هر روز از کنارشان عبور میکنیم، بیآنکه بپرسیم: چرا باید کودکی کار کند؟ چرا از آیندهاش سهمی ندارد؟ بیاییم روز جهانی کارگر را به بهانهای تبدیل کنیم برای شنیدن صدای کودکانی که هنوز خوب بلد نیستند سخن بگویند، اما دستهایشان پینه بسته. برایشان فریاد بزنیم، شاید روزی فرا برسد که دیگر کودکی، ناچار به بزرگ شدن در این شرایط نباشد.
برخلاف قوانین داخلی و تعهدات بینالمللی است؛ 
