🔸زخمهایی بر جان کودکان که دیده نمیشوند و آثار آن تا همیشه باقی میماند!
در یکی از مدارس پسرانه شهر ری که باید پناه کودک باشد، باز هم خبر رسید که مدرسه، میدانِ تحقیر و آزار شد. نه جنگی در کار بود، نه دشمنی از بیرون آمده بود. درد، از همانجا آغاز شد که باید محل امنی برای آموختن میبود: مدرسه. در یکی از مدارس ابتدایی شهرری، معلمی با سوءاستفاده از جایگاهش، کودکان کلاس پنجمی را با نام «تنبیه سربازی» به خلوت نمازخانه برد و زخمهایی زد که نه بر تن، که بر روح و روانشان ماندگار است. زخمهایی که شاید سالها بعد، در اتاق رواندرمانگر، تازه واژه پیدا کنند. والدین وقتی متوجه شدند، نشانهها را دیدند: گریههای شبانه، کابوس، ترس از مدرسه، سکوتهای ممتد. و وقتی سرانجام حرفها به زبان آمد، با دیواری از انکار و بیپاسخماندن روبهرو شدند. مدیر مدرسه انکار کرد، مدارک نشان داده نشد، و معلم صرفاً «منتقل» شد؛ گویی کودک تنها خطایی در سیستم بوده که باید بیسروصدا پاک شود. اینجا مسئله فقط یک معلم متجاوز نیست. مسئله یک سیستم بیقانون و بیضمانت است. سیستمی که در آن کودک هنوز موضوع نیست، بلکه شیء است؛ بیحق، بیصدا، بیپناه. در این سرزمین، قانونی برای حمایت از کودک وجود ندارد که الزامآور، اجراپذیر و بازدارنده باشد. آموزش و پرورش، تنها نامی مانده بر دیواری ترکخورده؛ و مدرسه، اغلب اولین جایی است که کودک طعم قدرتِ بیمهار و خشونت پنهان را میچشد. اگر معلم متجاوز است، ساختاری که اجازه میدهد او سالها در خلوت نمازخانه در را ببندد، همدست این جنایت است. اگر پدر و مادری از ترس سکوت میکند، این جامعهای است که «آبرو» را بر جان کودک ترجیح داده. اگر کودک از حرف زدن میترسد، این ما هستیم که بلد نبودیم به او گوش بدهیم. کودکآزاری یک رویداد نیست؛ آینهایست از همه غفلتهای ما در دل فرهنگی که کودک را جدی نمیگیرد، از نظامی که سکوت را پاداش میدهد و فریاد را مجازات میکند. و زخمهایی که امروز در دل آن کودکان مانده، فردا به شکل خشم، ترس، یا بیاعتمادی به جامعه برمیگردد. کودک، نیاز به امنیت دارد. نه در حرف، که در قانون. نه در شعار، که در نهادهایی با قدرت، با نظارت، با حمایت. و تا آن روز، ما مسئولیم؛ اگر نگوئیم، اگر ننویسیم، اگر نایستیم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟نظری بدهید!