«من میخواهم برای آینده یاد بگیرم بهتر ظرف بشورم»؛ «من میخواهم بهتر خانهداری کنم»؛ «من دوست دارم شاگرد مکانیک باشم»؛ «من میخواهم چند گوسفند داشته باشم و چوپان باشم».
اینها جملات برخی از کودکان #مهروماه است در پاسخ به این پرسش که تصورشان از آیندهی شغلیشان چیست؟ وقتی یکی از کودکان گفت میخواهم معلم باشم همه به او خندیدند. «خانم نگاه کن چه میگوید، میخواهد معلم شود»؛ «خانم فکر میکند ما میتوانیم معلم باشیم».
در کارگاه مهارتهای زندگی که در مهروماه برای کودکان برگزار میکنم با این موارد بسیار برخورد داشتهام، کودکانی که تصورشان نسبت به آینده محدود به محیط و واقعیتهای اطرافشان است، کودکانی که باور ندارند میتوانند به گونهای دیگر و متفاوت زندگی کنند. وقتی از آرزوهایشان میپرسم میبینم هیچ نشانی از آرزوهایی که به طور طبیعی کودکان دارند در آنها وجود ندارد. پسری آرزو دارد برای مادرش هدیهای خاص بگیرد، دختری منتهای آرزویش این است که به اندازه کافی پول داشته باشد تا بتواند نیازهای پدر و مادرش را تأمین کند. اینها خواستههایی است که عموماً در بزرگسالی برای ما ایجاد میشود اما برای این کودکان گویی آرزو نیز رنگ بزرگسالی گرفته است.
وقتی از آنها میخواهم ویژگیهای مثبت و منفی خودشان را بگویند، میبینم تنها بر ویژگیهای منفیشان تاکید دارند، این موضوع را در بین زنانی که با آنها مشاوره داشتم نیز بسیار دیدهام، پایین بودن اعتماد به نفس و باور نداشتن به تواناییها از سنین کم در این کودکان نهادینه شده است.
سعی میکنم با کتابها و فیلمهای کودکانه، روح کودکی را در آنها زنده کنم؛ سعی میکنم به آنها بگویم میتوانند و باید آرزو داشته باشند و برای رسیدن به آن تلاش کنند؛ آنها نیز میتوانند معلمان آینده باشند؛ هنرمندان آینده باشند و تواناییها و استعدادهای آنها تفاوتی با دیگران ندارد. ما در مهروماه تلاش میکنیم اعتماد به خود را در این کودکان زنده کنیم، استعدادهای آنها را شکوفه سازیم تا بتوانند آیندهای دیگر برای خود بیافرینند.
به امید داشتن آرزوهای کودکانه و رسیدن به آنها