بلوچستان- سفر دوم: سوم تا هشتم اسفند ماه
سفر اول ما دهم بهمن ماه به پایان رسید. در آن سفر سفیران شما بودیم برای بررسی شرایط بلوچستان پس از فاجعه سیل.
قرار ما این بود به جاهایی برویم که دیگران نرفتهاند، مردمانی را ببینیم که دیده نمیشوند و صندوقهای همیاری کارآفرینی را در جاهایی برپا کنیم که بیشترین تغییر مثبت را رقم بزنند.
در این سفر همچنین حامل هدایای گروه دیگری از دوستان مهر و ماه برای کودکان آسیب دیده از سیل بودیم که بیتردید گزارش آن را خواندهاید.
ده روز بعد، پس از هماندیشی با دیگر اعضای گروه، آماده سفر دوم بودیم که به خاطر همزمانی با 22بهمن و انتخابات عقب افتاد. سفر دوم برای روز بعد از انتخابات، سوم اسفندماه 98 برنامهریزی شد. در آن زمان دیگر زمزمههای شیوع کرونا در قم و دیگر شهرها بیشتر و بیشتر شده بود. در چابهار بودیم که نخستین بار خبر به طور رسمی اعلام شد. چه میتوان کرد، ویروس کرونا هم، خواهی نخواهی، شیوعش را با رویدادهای کشورمان هماهنگ کرده بود!
در دومین روز اقامتمان در چابهار از دوست جوان مستندساز گروه خواستیم سفرش را به تعویق بیندازد، نه فقط برای حفظ سلامتی خود او که هم به دلیل پیشگیری از انتقال احتمالی بیماری از تهران به بلوچستان. هنگام ترک چابهار به مقصد ایرانشهر و سرباز، با همین استدلال نفر دوم گروه نیز به تهران برگشت و به ناگزیر سفر یک نفره ادامه یافت. هنگام بازگشت از سرباز و در آخرین شب اقامت در ایرانشهر با خبرشدم که آنجا هم سه مورد مثبت کرونا شناسایی و بستری شدهاند. اولین مورد مسافری از تهران بوده و دو نفر دیگر با او ارتباط نزدیک داشتهاند.
از این سفر رهاوردهایی داریم و درسهایی گرفتیم. اجازه بدهید در هر گام دستاوردها و درسها را در پی هم بیاوریم، مگر در مورد درسهایی که در پایان سفر گرفتیم و درسهایی که آینده به ما خواهد آموخت. این چنین شما در هر گام پروژه با ما همراه خواهید بود، با گوشههای آشکار آن آشنا خواهید شد و به ما در کشف زوایای پنهان پروژه یاری خواهید رساند. تمنا میکنیم این سلسله گزارشها را با موشکافی بخوانید و بر دانستهها و داشتههای ما بیفزایید. انتقادها را مطرح کنید و چنانچه به نظرتان رسید امکاناتی دارید که در پیشبرد کار به هر شکل مؤثر است، لطفاً همراهی کنید. این پروژه شماست. پروژه شما برای همیاری. از این همیاری، بیش از همنوعان آسیب دیده بلوچ، ما و شما بهره خواهیم برد.
درس اول: سفر در دوران اوج بیماریهای همهگیر
این نخستین تجربه ما در این شرایط بود. در مرحله نجات و امداد فوری پس از سیل، تسلیم تب هجوم به منطقه نشدیم تا هم دست و پاگیر امدادگران نباشیم و هم راهها کمابیش باز و امدادرسانی و ارزیابی امکانپذیر شود. این تصمیم درست بود. پنجم بهمن که به منطقه پا گذاشتیم، هم مسؤولان فرصت دیدار و همراهی با ما را داشتند و هم فعالان مهماننواز بومی جان و توان پذیرایی. خود ما هم زمان کافی برای شناسایی راههای نرفته و مردمان به چشم نیامده داشتیم. هنگام توزیع کمکها، در روستاهای صعبالعبور سرباز کلات، اگر همراهی کارمندان آموزش و پرورش نبود، هیچ ماشینی ما را به مقصد نمیرساند.
در سفر دوم اما زمانبندی سفر جای گفتگو دارد؛ درست است که ما یک تیم داوطلب آشنا با همهگیری بیماریها نیستیم، این هم درست که در زمان سفر ما خبر ابتلا به کرونا در قم به طور رسمی اعلام نشده بود، اما ما که میتوانستیم بدانیم شرایط کشور نمیتواند از نظر بهداشتی عادی باشد. چرا مسأله را جدی نگرفتیم؟
میدانستیم بیماری به سرعت شیوع پیدا میکند و هر چه بگذرد سفر ناممکنتر میشود. پروژه صندوقهای هما، یک فعالیت دراز مدت است اما در شرایطی که ارزش ریال لحظه به لحظه کمتر میشود، به تعویق انداختن اجرای آن یعنی کاستن از ارزش پولی که شما پرداختهاید و متعلق به گروه هدف ماست. دو راه داشتیم: انجام سفر و تعیین شرکای بومی، حالا یا دو ماه دیگر! گفتیم هنوز که وضع خیلی بد نیست! شرایط بهداشتی را برای خودمان و دیگران رعایت میکنیم و راهی میشویم. راه حل چه بود؟ به نظر میرسد بهترین کاری که میتوانستیم بکنیم این بود که انتظاراتمان از سفر محدود و هدفهایمان را اختصاصیتر کنیم و تیمی یک نفره! را به سفر بفرستیم. در چابهار توانستیم با اصرار بر اقامت در مهمانسرا و رعایت نکات بهداشتی درصد انتقال بیماری را به حداقل برسانیم. در عورکی اما به خانه مردم رفتیم و چای نوشیدیم ( به هیچ شکلی نمیشد دست آنها را رد کرد). ناچار در خانه دهیار پیرسهراب غذا خوردیم و من کمترین اطمینانی ندارم همسر او که دبیر هم بود به توصیههای ضمنی محترمانه من برای خوب شستن ظرفها عمل کند.
در ایرانشهر و سرباز کار از این هم دشوارتر بود. ممکن نبود به جای خانه دوستان نازنینی که مهماننوازیشان استثنایی است در خانه معلم اقامت کنم! مگر میشد به پرسه (مجلس ختم) برادر جوان عروس خانواده نروم؟ دعوت دختر بزرگتر را برای صرف شام رد کنم؟ دست رد به سینه پدر خانواده که عاقله مردی بسیار محترم و معتمد منطقه است بزنم و از او بخواهم مرا تا سرباز همراهی نکند؟ در سرباز کلات، از بوسیدن و درآغوش گرفتن دوستان و میزبانانم خودداری کردم، اما دست مادربزرگ را که نمیشد نبوسید! از تهران به چابهار و از آن جا به سرباز کلات بروی و دست «بَلوُک» را نبوسی؟ به چه درد میخورد این سفر؟ برای کار با مردم بروی و از زندگی آنها فاصله بگیری؟ این کار برای یک تیم مبارزه با بیماریهای واگیر شدنی است، در عمل اما ما نتوانستیم آن طور که میپنداشتیم «رعایت اکید اصول بهداشتی» را بکنیم.
نتیجه: در مورد سفر ما و ضرورت آغاز فعالیت از یکسو و بیم شیوع بیماری از سوی دیگر، گفتگو باز است، توصیهها برای دیگر دوستانی که در این شرایط از هر نقطه کشور به هر جای دیگر سفر می کنند، این است که:
جز به سفرهای بسیار ضروری نروند. در نزدیکترین شهر یک محل اقامت ثابت داشته باشند، و در صورت امکان برای آمد و رفت از یک ماشین و یک راننده استفاده کنند و با او برای رعایت اصول بهداشتی به توافق برسند. در تمام طول سفر سعی کنند با ظرافت تهدید را به فرصت آموزش رعایت اصول بهداشتی تبدیل کنند. صرفه جویی بیمورد نکنند. به هزینههای سرسامآور درمانی و صدمات جبرانناپذیر جانی بیندیشند. در این سفر خود من خلاف گفتهام عمل کردم. در بازگشت مانند سفر پیش، برای صرفهجویی در بلیط هواپیما از ایرانشهر با ایرانپیما به زاهدان رفتم و از آن جا به تهران آمدم. بهای بلیط از زاهدان به تهران کمتر از نصف قیمت ایرانشهر به تهران است و بلیط ایرانپیما از ایرانشهر به زاهدان بیش از بیست تومان نیست. این بار و در این شرایط کار من به قدری غیرمنطقی بود و میزبانان من چنان تعجب کرده بودند که از ترس این که خودشان برایم بلیط مستقیم نگیرند، گفتم در زاهدان باید کسی را ببینم. بله! دروغ گفتم. به دوستانی که تقریباً اطمینان دارم دروغگویی را ناپسند میدانند.
امیدوارم این سفر که بسیار پربارهم بود، ختم به خیر شود. هم از نظر انتقال ویروس و هم از نظر آغاز عملی پروژه صندوق هما