«برف میبارید، هوا سرد بود و من آنقدر کودک بودم که فکر میکردم فرزند مردهام زیر خاک سردش شده است و سرما میخورد.»
این گوشهای از داستان فاضله (نام مستعار) است. وقتی که کنارم مینشیند و از رنجهایی که تا امروز، تا سیسالگی، کشیده برایم میگوید.
از روزهایی میگوید که غذایی برای خوردن نداشت و برای اینکه کودکش گرسنه نماند قلاب بافی میکرد و از درآمد اندکش شیر و نان برای کودکش میگرفت، تا امروز که یک زن مستقل است، دخترانش با نمرههای خوب در مدرسه درس میخوانند و پسرهایش را نیز به تازگی به دبستان و پیشدبستانی فرستاده است.
با این همه روزهای سخت تمامی ندارند. فاضله بارها تحت خشونت جسمی همسر قرار گرفته و تقریبا هر روز تحت خشونت کلامی اوست. تا به حال دو بار به پزشکی قانونی مراجعه کرده و آثار خشونت شدید روی بدنش را ثبت کردهاند.
قربانی این خشونتها تنها فاضله نیست. وقتی بچههایش کوچکتر بودند آنها هم طعم خشونت پدر را بارها چشیدهاند: «یکبار چنان سر عرفان (نام مستعار) را به زمین کوفت که بچه را به بیمارستان بردم. رییس بیمارستان اجازه مرخصی نمیداد میگفت باید پدرش بیاید و جواب بدهد. داشت به نفع من کار میکرد اما من التماس کردم عرفان را مرخص کنند. آخر آن یکی پسرم در خانه بود و میترسیدم بلایی سر او بیاید. راه دیگری نداشتم.»
فاضله بارها به جدایی فکر کرده است اما نگران وضعیت فرزندانش است: «خااانم، اون از خداشه من برم. دخترها رو زود شوهر میده و دست یک زن دیگه رو میگیره میاره خونه.»
درباره فاضله با چند وکیل مشورت میکنیم. عموم آنها یک پاسخ دارند: در این موارد قانون وضعیت روشنی ندارد و الزامات مددکاری بر بحثهای حقوقی اولویت پیدا میکند. تضمینی نیست که بتوان حضانت کودکان را گرفت و این موضوع برای دختران که از سن بلوغ گذشتهاند اما ولایتشان بر عهده پدر است سختتر میشود.
فاضله سالهاست تحت خشونتهای شدید است، به گفته خودش: «جسم کبودم را نبین، روحم کبودتر است» اما قانونی نیست که تضمین کند از او و کودکانش حمایت میشود.
ما هر روز چشمانمان به چشمان فاضله گره میخورد، درد و رنجش را میبینیم اما دستانمان بستهاست و فکر میکنیم در برابر قانونی که حمایتگر نیست و در غیاب قوانین برابر در ازدواج چگونه یک زن، یک خانواده میتوانند نابود شوند.