به مناسبت هفته کتاب، کتابخوانی و کتابدار و با شعار امسال یعنی «آینده خواندنی است» بریدهای از مصاحبه با خانم نزهت رضوی مربی داوطلب کتابخوانی کودکان مهروماه که این شعار را در کار با کودکان جامه عمل پوشانده چاپ شده در بولتن ۱۴۰۱ را با هم بخوانیم.
در فراز و نشیب این روزگار پر فشار افرادی هستند که با وجود همه مشغلهها یار و همراه مهروماه هستند تا موسسه بتواند گامهای خود را مطمئنتر بردارد. قطعا پایداری فعالیتهای مهروماه وابسته به فعالیتهای داوطلبانه این عزیزان است. خانم نزهت رضوی گرامی هم یکی از این افراد است که با کولهباری از تجربه یک روز تصمیم گرفت همراه مهروماه شود و از آن روز به یکی از اعضای ارزشمند مهروماه تبدیل شد. ایشان در کتابخانه موسسه و فرآیند کتابداری و کتابخوانی همراه بچههای مهروماه است.
• ممنون میشوم که هر طور دوست دارید خودتان را معرفی کنید.
(با مهر و لبخند) من نزهت رضوی هستم، اهل کرمان. ۱۷ سالگی دیپلم گرفتم و همان ابتدا معلم دبستان شدم. بعد از مدتی لیسانس زیستشناسیام را از تربیت معلم گرفتم و دبیر دبیرستان شدم. ۴۲ سال سابقه تدریس دارم (بعد از بازنشتگی هم دوباره مشغول به کار شدم و تدریس کردم). در هیچ حیطهای در زندگیام مقابل کوچکترها قرار نگرفتهام و همیشه خواستهام که کنارشان باشم و این رویکرد من را به بچهها نزدیک کرده است.
• خانم رضوی عزیز، شما چطور با مهروماه آشنا شدید و چند وقت است که با موسسه همکاری میکنید؟
از طریق دوستم؛ مریم اسماعیلی که یکی از دوستانش در موسسه کار میکرد با موسسه آشنا شدم. اوایل بیشتر همراه مالی موسسه بودم و رفت و آمدهایی میکردم اما یک بار یک دورهمی برای حامیان تشکیل شد که در آن خانم طروسیان اعلام کرد که ما به دنبال یک کتابدار برای موسسه هستیم. من هم با اشتیاق اعلام آمادگی کردم. الان هم دو روز در هفته نصف روز در موسسه کنار بچهها هستم و با هم کتاب میخوانیم. در ابتدای کار کتابخانه خیلی کوچکتر بود و در حیاط با بچهها کتاب میخواندیم.
• انگیزه شما از فعالیت داوطلبانه چه هست؟
من همیشه کار کردهام. دلم میخواست کارم را ادامه بدهم. دلم نمیخواهد در خانه بمانم. فکر کردم کاری کنم که هم برای من رضایتبخش باشد و هم برای دیگران. از قبل ایدهای برای کتابخوانی نداشتم. به این شیوهای که الان با بچهها کار میکنم در طول کار رسیدهام. مثلا موقع خواندن کتاب توقف میکنم و از بچهها میخواهم که درباره خودشان بگویند. مثلا اگر موضوع مطلب مرتب کردن اتاق است از بچه ها میپرسم شما صبحها رختخوابتان را جمع میکنید؟ و اجازه میدهم که هر کدام از بچهها تجربه خودش را بگوید. اصلا توصیهای به آنها نمیکنم. میگذارم با من و بین خودشان درباره آن موضوع مشخص حرف بزنند. الان هم چند جلسه است که از بچهها میخواهم که درباره آن موضوع کمی بنویسند تا مهارتهای نوشتنشان هم تقویت شود و همینطور بتوانند مطالب را بهتر درک کنند.
• در موسسه بیشترین ارتباطتان با چه کسانی است؟
به خاطر جنس کارم من بیشتر از همه با بچه ها در ارتباط هستم.
• و چه احساسی نسبت به بچهها دارید؟
حس دوست داشتن. من بچهها را دوست دارم. گاهی به خاطر مشکلاتشان اذیت میشوم اما همین حس بسیار کمککننده است که کارم را ادامه بدهم. شاید اگر همین کار را در جایی بالای شهر میکردم برای ادامه دادن کار انگیزهام به مرور کم میشد. حس اولیهام دلسوزی بود اما الان خیلی از این حس فاصله دارم. الان حس میکنم اگر کاری از من ساخته است پس انجامش بدهم.
• از این هفت سالی که اینجا فعال بودهاید خاطره بارزی دارید که تعریف کنید؟
علی (اسم مستعار) ۱۲-۱۰ ساله بود که اینجا میآمد. آن زمان در اینجا شیر پخش میکردند. یادم هست که علی شیر میخورد و یک پاکت هم یواشکی زیر لباسش میگذاشت. من فقط این صحنه را دیده بودم و چیزی نمیگفتم. یک روز مادرش با یک بچه کوچک به موسسه آمد. آنجا بود که فهمیدم علی شیر اضافه را برای آن بچه میبرد. چند وقت بعد مادر علی با یک بچه کوچک دیگر به موسسه آمد. از علی پرسیدم این خواهر توست؟ علی با ناراحتی گفت «آره یک بچه دیگه.» این خاطره در ذهن من حک شده و خیلی پر رنگ است.
یک چیز دیگری که در مهروماه برای من پر رنگ است مهربانی کادر اینجا با بچههاست. این موضوع هم خیلی به چشمم میآید. حسی که دارم این است که بچهها احساس میکنند که اینجا یک پایگاهی دارند. حتی وقتهایی هست که دیدهام به بچهها میگوییم «برید خانه» اما بچه ها در موسسه ماندهاند. اینجا مامن امید و آرزوهای بچههاست.