چند روزی است فیلمی کوتاه از کودکانی در استان سیستان و بلوچستان در شبکههای مجازی دست به دست میشود. کودکانی که از مسیر دور مدرسه میگویند و اینکه یا باید ساعتهای طولانی پیاده روی کنند یا کسی پیدا شود که آنها را به مدرسه ببرد.
اولین سوالی که به ذهن میرسد این است که چند درصد از کودکان میتوانند چنین سختیای را تحمل کنند؟ یا مثلا چند درصد از خانوادهها اجازه میدهند دخترانشان با چنین شرایطی به مدرسه بروند؟
حال به این شرایط اضافه کنید افزایشهای دفعی قیمت سوخت را که هزینه این رفت و آمد را نیز چند برابر میکند.
پیامد اولیه این عدم دسترسی به مدارس ترک تحصیل کودکان و ورود آنها به چرخه کار و/یا ازدواج زودهنگام است.
هرچند که این معضل تنها برای استانهای محروم کشور نیست اما در آنجا با شدت بیشتری در جریان است و سایر محرومیتها و به حاشیه رانده شدنها به آسیب آن می افزاید.
مثلا در شهرهای بزرگتر و برخوردارتر هم معضل دسترسی به آموزش یک مشکل جدی شده است.
در مجموع ظرفیت پایین مدارس دولتی نسبت به جمعیت محلات باعث شده کودکان مجبور به انتخاب مدارس دورتر باشند و این یعنی تحمیل هزینههای سنگین سرویس حمل و نقل به خانوادهها. هزینهای که ماهانه دست کم بیش از ۱.۵ میلیون تومان به ازای هر کودک به خانواده تحمیل میکند.
چند درصد خانوادهها میتوانند در این شرایط سخت اقتصادی چنین هزینهای را متحمل شوند؟
ایا ترک تحصیل یا خستگی از تحصیل (صرف انرژی کودک در رفت و آمد به مدرسه و کمتر شدن انرژی برای تمرکز بر درس) در این شرایط عجیب است؟
آموزش در ایران سالهاست که نه رایگان است و نه سهل الوصول و این یعنی پایمال شدت اولیه ترین حقوق کودک. معضل بازماندگان از تحصیل نیز که خود داستانی دیگر دارد.